یوهر .......

یوهر .......

خاطرات دور و دراز یوهر
یوهر .......

یوهر .......

خاطرات دور و دراز یوهر

اندکی خودمو شکستم!خاطره اول...

همین دیشب بود یعنی پنج شنبه 28 شهریور

خیلی دلگیر بودم

یه سری مشکلات برام پیش اومده بود که نمیدونستم چی کار کنم

دیگه داشتم تو افسردگی عمیق فرو میرفتم

بچه ها عروسی راهی بودن و من حوصله نداشتم

بچه ها استخر میرفتن ولی دلم گیر بود و یه جوری دلم دعوت شده بود

منتظر بودم صاب کارم پول بده

هیچ چی بهتر از این نیست که یه کارگر پول بگیره اخر هفته

ولی نتونستم صبر کنم

راه افتادم و رفتم سمت جمکران

ساعت 8 شب بود و تو اتوبوس یکی از رفقا رو دیدم و به زور چهره غگینمو جمع و جور کردم و کلی باهم حرف زدیم و رفت و من دوباره رفتم تو خودم و مشکلاتم

با خودم میگفتم که پیش آقا چی میخای بگی با این همه بی معرفتی

با اینهمه دنیا پرستی

با اینهمه گناه

اصلا امیدی نداشتم

فکر میکردم قلبم قصی شده

رفتم ساعت 9 رسیدم اونجا

با خودم گفتم بهتره برم یه چیزی بخورم چون خیلی گشنم شده بود

و در طول روز خیلی راه رفته بودم

از تمام دنیا دلگیر بودم

نمیدونستم آقا برام سورپرایز داره

رفتم سفره خونه ی حضرت و دیدم مجلس دعای کمیل به پاست

رفتم شستم کنار جمع

نمیدونستم دل پر گناهم اینقدر گرفته و شکسته شده

نمیدونستم اقا مهربونی کرده و دلمو کشیده اونجا تا یکم بشکندش و سیقلش بده

واقعا شرمنده ی این مهربانیهای آقا امام زمان هستم که من رو سیاه رو هم تحویل گرفت

این که رو سیاه میگم واقعا میگم اگه ببینین زندگیمو میفهمین

میفهمین که خیلی جاها به جای تکیه به خدا به خلق تکیه میزنم و به جای آقا امام زمان از خلق میخام برام پیش خدا کاری کنن!!!

خلاصه تو دعای کمیل دلم شکست با لطف آقا

بغض سنگین گلوم شکست

چنان گریه کردم و تخلیه شدم که فکرش رو هم نمیکردم

فکر میکردم مثل خیلی وقتهای دیگه که قلبم از گناه نمیتونست انعطاف داشته باشه نتونم حتی یه قطره اشک بریزم

ولی خیلی صفای خوبی داشت اون مجلس

گویا خود حضرت منو کشوند تا بهم یاد اوری کنه و بگه بی معرفت یادت رفته اونروزا

یادت رفته ازم میخواستی محبتم رو تو قلبت نهادینه کنم !

یادت رفته میخاستی تبدیل به یه منتظر بشی!

من عقیده دارم منتظر کم پیدا میشه

تو انسانهای بیخیال منتظر کم پیدا میشه

آقا دلش از تک تکمون که میگیم الهم عجل لولیک الفرج خونه!

بی خیال

تو مجلس انقدر حالم بهتر شد که شکر کردم خدا رو به خاطر این نعمت

و تشکر کردم از حضرت حجت که نوکراشو فراموش نمیکنه

البته منم هیچ وقت نوکری نکردم

واقعا خیلی خیلی مهربونه آقامون

خلاصه برنامه همیشگی رو پیش گرفتم و شام حضرت رو خوردم با اشتهای تمام

و با این دعا که خدایا در این شام شفا قرار بده تا یکم آدم شم

رفتم مسجد و نماز تحیت و نماز آقا اما زمان رو خوندم

رفتم نوحه گوش دادم و تو صحن مسجد به دنبال گمشدم قدم زدم

یه روز میتونم حضرت رو پیدا کنم

اگه نوکر خوبی بشم براش

اونروز زیاد دور نیست اگه خودمون بخایم

به این ایمان دارم

ولی سست عقیده و سست ایمانیم دیگه

چه کنیم

به مردم نگاه میکردم با خوشی پیک نیک اومده بودن !!!!

دلم از مردم هم به اندازه ی خودم گرفت

اونا هم از جنس من بودن گناهکار و بیخیال

با اینکه روحانی هم بینشون زیاد بود و بچه مذهبی

کسایی که خیلی خیلی دیندار تر از من بودن

ولی حس میکردم بیخیالن!

شاید این از غرور من بود و دام شیطان!

خلاصه فکر کنم غرور کمی منو گرفت و شب خوابیدم و نتونستم نامه ای برا آقا بنویسم !

صبح هم اوایل دعای ندبه حال نداشتم و کم کم باز توجه حضرت رو حس کردم

واقعا که چه آقای مهربونی داریم ما و ما چقدددددددددر بیمعرفتیم

برگشتم به زندگی روزمرم

شاید باز هم بتونم برم مهمونی آقا

اگه خودمو حفظ کنم از شر شیطان و محبت اقا رو تو دلم جا بدم

ولی باز هم بدون اینا دیدم که اقا چقدر آقاست

شما اینطور فکر نمیکنین!؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد