خوب بریم سراغ قصه هایم
ولی اول از خودم بنالم که از پارسال زمستان که بهانه سردی رو شیطون تو گوشم ثبت کرد از جمکران کنده شدم و تا الان خیلی نامرد شدم و کم کم فراموش کردم اون روزای اول تصمیم رو!!!
ما انسانها اینیم دیگه
بی معرفت و بی معرفت و بی معرفت.....
یادم میاد اون روزا دل بسته شده بودم و یه هفته نمیرفتم دلم میگرفت
هر هفته شب جمعه میرفتم و دعای کمیل و شام حضرت که دوا بود و نماز مسجد و قدم زدن تو صحن و گوش دادن نوحه های آقا و خوابیدن و صبح بیدار شدن و ندبه خوندن و نامه ای انداختن توی چاه شده بود برنامم....
ولی کم کم سستی اومد سراغم و به نوعی با گناهان فراوان شاید توفیقش ازم گرفته شد!!!
ولی امسال میخام دیگه یکم از بیمعرفتیهام کم کنم
شما هم برام دعا کنین
تا لیاقتشو داشته باشم برم مهمونی آقا و مشکلاتمو بریزم وسط و راه حلشو بخام و برای مشکل بزرگخودمون و خود حضرت یعنی ظهورش دعا کنم و عشق بورزم به حضرت مثل یک عاشق
بی لیاقت شدم خیلی
برام دعا کنین